سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رویــــ باتــــــــلاقــ دنیـــــــا

:)

دلم می خواهد گاهی اوقات.

به شیوه ی خودِ همیشگی ام.

بدو بدو تا در مهد روشنگر(مهد بچه های خوب) بروم.

به خانومی که در را باز می کند بگویم آمده ام دنبال محمد علی.

بعد او با خوشرویی در را باز کند و من را ببرد پیشش.

بعد بغلش کنم و تا می توانم ببوسمش!

و بدو بدو بیاورمش میان راهرو های دوست داشتنی راهنمایی....

و برایش تعریف کنم که نگاه کن...

ما میان این راهرو هاعاشق شدیم

قد کشیدیم

بزرگ شدیم

بزرگ

بزرگ...............

.

.

.

.

.

برای آرامش خاطرم شاید یک روز دبیرستان رو هم به آتیش کشیدم! :دی


[ شنبه 92/1/31 ] [ 8:15 عصر ] [ ... ] [ نظر ]


:(

این جمله های نگارش شده ی غلط و یک دنیا سردرگمی وسط متن های شلخته و بی سرو ته ! به دست های استتار کسی عادت کرده بودند !

شیرازه ای باید !


[ جمعه 92/1/30 ] [ 1:23 عصر ] [ ... ] [ نظر ]


...

رهبرانقلاب دردیدار بسیجیان خراسان شمالی: بصیرت یعنی اینکه شما خط درگیری را تشخیص بدهید،بعضی اشتباه میکنند و رقیب انتخاباتی خود را شیطان اکبر مینامند. شیطان اکبر آمریکا و اسراییل هستند نه رقیب انتخاباتی.


[ پنج شنبه 92/1/29 ] [ 9:4 عصر ] [ ... ] [ نظر ]


م ا د ر

[ شنبه 92/1/24 ] [ 9:48 عصر ] [ ... ] [ نظر ]


:)

اتفاقی نیفتاده!

ما هنوزم باهم ایم!

فقط من این روز ها وقتی بچه ای می بینم یک کمی بیشتر از همیشه ذوق میکنم...

همین...

:)


[ دوشنبه 92/1/19 ] [ 5:22 عصر ] [ ... ] [ نظر ]


...

 

مثل باغی سبز در یک روز بارانی قشنگی
مثل دریایی چه آرام و چه توفانی قشنگی

خنده های زیر لب، یا آن نگاه زیر چشمی،
شاید اصلا با همین حرکات پنهانی قشنگی

این پلنگ بی قرارت را به کرنش می‌کشانی
ماه مغرورم! خودت هم خوب می‌دانی قشنگی

تا که نزدیکت می‌آیم در همان حال مشوش
ـ که میان رفتن و ماندن پریشانی ـ قشنگی

روسری را طرح لبنانی ببندی یا نبندی،
زلف بر صورت بیفشانی، نیفشانی قشنگی

می‌نشینی دامن گلدار را می‌گسترانی
عین جامی نقره روی فرش کرمانی قشنگی

نه، ... فرشته نیستی، از گرمیت می‌سوزد آدم
پاره‌ای از آتشی، با اینکه شیطانی، قشنگی

دین من هر چند در دنیای چشمانت فنا شد
لااقل بر زهد بی‌رنگم تو پایانی قشنگی


[ پنج شنبه 92/1/15 ] [ 11:32 عصر ] [ ... ] [ نظر ]


دلتنگ نوشت

به"اللهم ارزقنا توفیق شهاده فی سبیلک" رسیده بودم که امام به رکوع رفت....

بعد از رکوع مثل رکعت های قبل چادرش روی مهر سفیدم که با دستان خودش برایم آورده بود کشیده شد....

دلم رفت...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

بانو...

بیا باز هم بگو نمی گذارم...

راضی نیستم...

تا من بیایم سرم را بگذارم رو شانه هایت و بگویم...

"بانو... یک قدم... فقط یک قدم جلوتر ... من جایم می شود ها... بانوووووو...."


[ پنج شنبه 92/1/15 ] [ 3:4 عصر ] [ ... ] [ نظر ]


دستم رو بگیر بانو.....

تو را با همه ی لحظـــــــــــه هایم جست و جو کردم...
برگرد از همینجـــــــــــا برگرد .....
برگرد دستم را بگــــــــــــــــــیر و با خود ببر...
زمین زمــــــــــــــــــــــین گیرم کرده...
بلنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم کن !


[ پنج شنبه 92/1/15 ] [ 3:1 عصر ] [ ... ] [ نظر ]


ع ر ف ه

آخ خدایا....

دردم آمد...

عرفه امسال بود؟

یعنی واقعا عرفه ی همین امسااااال بود؟


[ چهارشنبه 92/1/14 ] [ 8:15 عصر ] [ ... ] [ نظر ]


...

می میرم....


[ سه شنبه 92/1/13 ] [ 11:31 عصر ] [ ... ] [ نظر ]


<      1   2   3   4   5   >>   >