:)
دلم می خواهد گاهی اوقات.
به شیوه ی خودِ همیشگی ام.
بدو بدو تا در مهد روشنگر(مهد بچه های خوب) بروم.
به خانومی که در را باز می کند بگویم آمده ام دنبال محمد علی.
بعد او با خوشرویی در را باز کند و من را ببرد پیشش.
بعد بغلش کنم و تا می توانم ببوسمش!
و بدو بدو بیاورمش میان راهرو های دوست داشتنی راهنمایی....
و برایش تعریف کنم که نگاه کن...
ما میان این راهرو هاعاشق شدیم
قد کشیدیم
بزرگ شدیم
بزرگ
بزرگ...............
.
.
.
.
.
برای آرامش خاطرم شاید یک روز دبیرستان رو هم به آتیش کشیدم! :دی