من
با شما که هستم...
شاعر نیستم!
شعرم.
شعر.
من فدای یاس های پر پر شده سجاده ات...
نبینم ناراحتی ات را...
من فدای قنوتت...
.
اشک؟
من فدای اشک هایت....
نبینمشان دیگر...
.
من به فدای مهربانی ات....
می خواهی بروم؟
می روم...
از همین حالا میروم...
.
دارم به یاد میارم که تا یازده سالگی چطور زندگی می کردم
بی تو...
من فدای گرمی دست هایت....
حالا معرفت کدام است، بگو...
شما که رفتین؟
یا من که آمدم؟
;)
من ....
من....
منتظرم....
ببینم...
چه ....
میشود....
می آیم....
یا
میروم....
دورتر....
دورتر....
دورتر.....
فهمیده ام آنقدرها که من به گذشته ام حساسم، گذشته ام(شامل آدمها و مکانها و ...) به من حساس نیستند...!
- امروز رفتند همون کلاسه... من نبودم...
نمی دانم.
آدم ها آشنایند و گاهی غریبه میشوند.
یا غریبه اند و فقــــــ ط گاهی آشنا می شوند.....
دیروز تا صبح خوابیدم. بیشتر از همیشه. جای شما هم خالی.....